مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

بی نظیر من...!

تمام سلول های بدنم.. تو را میخواهند... نگاهت که میکنم...حض میکنم... میگویم تو زیباترینی... نیافریده خدایم مثل تو را... بی مانندی...بی نظیری لبخندت...ذوبم میکند...حالم را عوض میکند... تو که باشی چرخ روزگارم بر وفق مراد میچرخد... دنیا را میخواهم برایت... فدایت میشوم..با تمام وجودم...بی منت! ارامم میکنی... نفس هایت...مرا تا سرحد جنون میبرد...اغراق نمیکنم... نفس هایت میگویند تو هستی...و ان لحظه من میتوانم نفس عمیق بکشم ...برایت دعا میکنم....نیمی از عمر نوح را برای تو میخواهم... شاید کم است؟...عمر من هم هست جان مادر اضافه اش میکنم خاری..خاشاکی...گزندی...دور از تو باد...همه را به جان میخرم... اشکهایت...نبینمشان...هی...
3 خرداد 1391

شهاب اسمانی

  امروز باران بارید.. به رسم هر سال...دوم خرداد هرسال...از روز تولد تو شهابم   چه روزی بود....دوم خرداد...تو را که دیدم...با ان چشمان سیاهت که عاشقان هستم...شدی تمام دنیای من! باران میبارید...نه فقط از اسمان...چشمانمان هم بارانی بود... امروز روز توست...روز من...روز همه ی کسانی که انتظار امدنت را کشیدنت...تو پسر اسمانی...از جنس اسمان...تو شهاب اسمانی منی. داداش کوچولوی شیرینم میخواهم بدانی...مرز دوست داشتنم تا به کجاست... تو برای من عزیزترینی... برایت دعا میکنم...بهترین ها را... تو امید قلب مامان و بابایی...کاش همان شوی که ارزویشان است...که لایقش هستی...که باید باشی... درست مثل امروزت...که هیچ کم نداری.....
2 خرداد 1391

پر از فرشته...

خانه ی ما پر از فرشته است.... دیروز...لباسهای شسته شده رو...از ماشین لباسشویی در اوردم... تو اومدی...ازم خواستی بغلت کنم... منم با یه دست لباسهای کم ...و با یه دست پسر کوچولوی یکساله ام رو بغل کردم... دور زدم که بیام بیرون از اشپزخونه... تققققققق....یه صدای بلند...اب پاشید بهم...اب سرد! گوشه ی لباس شسته شده...به شیر کتری سرده خونمون گیر کرد و با خودش کشید و کتری سرد افتاد! و من و تو خیس شدیم...کف اشپزخونه و قالیچه اش خیس شد... و من ماتم برده بود.... نگات کردم...اروم تو گوشت گفتم...خدا روشکر فرشته... سرم رو بالا بردم و گفتم شکر...برای کتری سرد خونمون... دلم لرزید...نه برای خودم...برای تو...اخه تو هم خیس شدی...و تصور اینک...
1 خرداد 1391